در اساطیر زرتشتی که قرنها بعد از خود گائوماته زرتشت بر خلاف تعالیم عالیه انساندوستانه وی بر پایه دید تبعیض آمیز دینی و قومی از سوی مغان درباری و غیر درباری با حربهً چماق کفر و الحاد بنیاد شده است، از دیوی به نام آشموغ (مرکب از آش یعنی خوردن و مئوغ=مُخ، مغز) صحبت میشود که به نادرستی به معنی کافر و ملحد گرفته شده است. این همان خدای ملی مردمان بابلی مردوک (ماردوش) با سمبل مار افعی "موش هوشو" است که آشوریان آشّور (خندان، ضّحاک) و عبرانیان اسحق (خندان) می نامیده اند و خدای ملی مردمان سامی بابلی و آشوری یعنی مردمان باستانی بین النهرین بوده است.
.'
'.
در اساطیر زرتشتی که قرنها بعد از خود گائوماته زرتشت بر خلاف تعالیم عالیه انساندوستانه وی بر پایه دید تبعیض آمیز دینی و قومی از سوی مغان درباری و غیر درباری با حربهً چماق کفر و الحاد بنیاد شده است، از دیوی به نام آشموغ (مرکب از آش یعنی خوردن و مئوغ=مُخ، مغز) صحبت میشود که به نادرستی به معنی کافر و ملحد گرفته شده است. این همان خدای ملی مردمان بابلی مردوک (ماردوش) با سمبل مار افعی "موش هوشو" است که آشوریان آشّور (خندان، ضّحاک) و عبرانیان اسحق (خندان) می نامیده اند و خدای ملی مردمان سامی بابلی و آشوری یعنی مردمان باستانی بین النهرین بوده است.
ادامه مطلب در ادامه!!
لذا فردوسی من عندی و از خیال خود اسطوره ضحاک ماردوش را نساخته بلکه آن در عهد باستان از ترکیب دو خدای ملی معادل و همسان بابلی و آشوری یعنی مردوک (اژی دهاک) و آشّور (ضحاک، اسحاق) پدید آمده بوده است. پیش از زمان وی ایرانیان چنین تصویری از خدای ملی بابلیها داشته اند. در گزارش سفیران چینی عهد اشکانی تائوچه و در وندیداد یکی از کتب پنجگانه اوستا ایرانیان باستان تئوژیه (سرزمین پرستنده مار نیرومند) که در کنار رود رنگها (رود سیلابی و طغیانگر، منظور دجله) قرار داشته همانا سرزمین بابل (بوری اوستا، مقر اژی دهاک= مار سمی، ضحاک ماردوش) مراد بوده است و لذا در اصل از مردم تازی و دشت تازیان نیز همین مردم تئوژی (بابلیان) مراد بوده اند نه اعراب صحرانشین خویشاوند ایشان. در واقع لغت تازی از تلخیص همین لغت تئوژیه (مار نیرومند) عنوان خدای ملی بابل یعنی مردوک (ضحاک ماردوش) پدید آمده است. نام مقر دیگر اژی دهاک در رام یشت اوستا به صورت کویرینت ذکر شده است که با شهر کرند (از مراکز کاسی نشین کهن) مطابقت دارد.
نام کویرینت به لغت سانسکریت و اوستایی به معانی محل اقامت ایزد اژدهاوش کوهستانی و افعی خال خال است. بر روی مُهری از عهد حکومت کاسیان (اسلاف لران) در بابل تصویر ایزد اژدهاوش (=اژی دهاک) را مشاهده می کنیم که بر اریکه سلطنت زمین نشسته است. نام اوستایی بابل یعنی بَوری را می توان به صورت "به وری" بازسازی کرده و به معنی دژ نیک گرفت. چونکه نام بابل در شاهنامه و کتب پهلوی در اسطوره فتح بابل توسط فریدون (کورش سوم) به صورت هوخت گَنگ (یعنی شهر نیک دارای گنج) آمده است که به همان معنی به وری است.
در وبلاگ خبرگزاری آینده روشن در رابطه با موعودهای زرتشتی چنین اخباری اساطیری در باب اژی دهاک آشموغ از روی باورهای زرتشتی به دست داده میشود: "... بنابر این باور، زرتشت، پیامبر بزرگ ایرانی در آغاز هزاره دهم پا به عرصه گیتی گذاشت و به دینی الهام یافت. در پایان این هزاره منجی اول از نسل زرتشت، ظهور می کند. نام او هوشیدر است. با تولد او خورشید ده روز در وسط آسمان خواهد ماند و او در سی سالگی به مقام دیدار اهورامزدا می رسد. جهان برای مدتی از زشتی پاک خواهد شد، امّا دوباره اهریمن چیره می شود.
هوشیدر ماه، نام دومین منجی است که در پایان هزارۀ یازدهم از عمر جهان به دنیا می آید، او نیز رسالت خود را انجام می دهد (تا در پایان این دوره با برگشت ضحّاک [آشّور=خندان) و کمک دیو آشموغ [مردوک]، حاکم ستمگر ایرانی بار دیگر عالم به تباهی کشیده می شود).
منجی سوم، سوشیانت مهم ترین منجی موعود آیین زرتشت، در پایان هزاره دوازدهم و آخر عمر جهان ظهور می کند. او نیز از نسل زرتشت است و چهره ای نورانی دارد و برخوردار از فرّه ایزدی است. او دیو آشموغ را که جلوه دروغ و گمراهی است، از بین می برد و به کمک یارانش مظاهر اهریمن را یک به یک نابود می سازد. دیوان و تمام نیروهای اهریمنی شکست می خورند و به جای اولیه خود برمی گردند و با مجاهدت او تمام مردم و همۀ گیتی به کمال می رسند و رسالت زرتشت را به پایان می رساند. بنابر متون پهلوی زرتشتی، پیوند عمیقی میان سه مفهوم آخرالزمان، رستاخیز و منجی موعود وجود دارد، اما این سؤال همواره در ذهن زرتشت پژوهان وجود داشته که این باورها و به طور دقیق تر این افسانه ها را تا چه حد می توان به خود زرتشت نسبت داد؟ آیا دینی که زرتشت از آن سخن می گفت و اصول آن را تبلیغ می کرد، چنین باورهایی داشته است؟"
موبد پدرام سروش در مصاحبه خود با مجتبی مجاهدیان و ابوالقاسم جعفری در بخشی از سخنانش چنین برداشت مترقیانهً دینی زرتشتی از وجود دیو آشموغ در رابطه با سوشیانت به عمل آورده است:
"... بر این اساس سومین سوشیانس یا همان «استوت ارته» دوباره بر می گردد به همان دوران گاهانیک. ماموریت اصلی او در اوستا برانداختن دیو «آشموغی» است. آشموغی به معنی بدعتها و برداشتهای نادرستی می باشد که دین الهی را از اصل و حقیقت واقعی آن دور کرده است. اینجا یک نکته خیلی مهم وجود دارد که فاصله بین آشموغی (بدعتهای نادرست) و فرشکرد(نو آوری) می باشد؛ یعنی ما از یک طرف می گوییم سوشیانس با فرشکرد خود جهان را نو می کند، از یک طرف دیگر می گوییم خودش با بدعت هایی که ما به آن آشموغی می گوییم، می جنگد. اینجا باید روی این نکته خیلی دقت بشود که در حقیقت، آن چیزی که ما به نام آشموغی می نامیم، به معنای نوآوری نیست؛ بلکه به معنی دروغ و وارونه جلوه دادنِ ناراستی هایی است به نام نوآوری.
در مفاهیم اوستایی، صفت اهریمن به تنهایی دروغ نیست بلکه وارونگی است. اگر دروغی بیان شود و همه به آن آگاه باشند تاثیر چندانی ندارد ولی آن دروغی خطرناک است که راست جلوه داده شود و در اوستا ضحاک نماد چنین واقعیتی است؛ فردی که تمام تلاشش این است تا ناراستی ها و صفات اهریمنی را توجیه کرده و به عنوان راستی به ایرانیان تحمیل نماید. شاید به همین دلیل هم در اسطوره های باستان، ضحاک پس از شکست، کشته نشد بلکه در کوه دماوند اسیر شد تا این معنی تفهیم شود که هر زمانی و هر کسی می تواند در این لباس دوباره ظهور نماید. آشموغی (بدعت) هم مصداق همین می باشد؛ به عبارت دیگر دیو آشموغی (بدعت) از یکسو پایه ها و فلسفه های اصلی دین را نابود کرده و از سوی دیگر آنها را عین راستی و فهم واقعی از مفاهیم دینی جلوه می دهد. این دیگر نوآوری نیست؛ بلکه دقیقاً همان نابود کردن است، ولی به نام نوآوری و شناخت حقایق به مردم. سوشیانس می آید تمام این زیادی ها، تمام این اضافه ها و تمام این دروغ هایی را که دور مفاهیم واقعی دین را گرفته اند، پاک می کند و با آگاهی که خود اشوزرتشت آورده، دوباره وارد صحنه می شود..."
در وبلاگ پرشین هم اطلاعاتی خوبی از منابع کهن در باب این دیو آشموغ یا اهلموغ (اهرموغ = به لغت سانسکریت مار افعی بزرگ دوسرِ مغز خوار) به دست داده شده است که به هیئت اژی دهاکی اوستایی آن نزدیکتر است: "در بند ۷ از هفتن یشت کوچک آمده است که هر گلی ویژه یکی از امشاسپندان است و بنا بر بندهش گیاه خوشبو ریحان (نازبو یا شاه اسپرغم) را از میان گیاهان، ویژه این امشاسپند دانسته شده است. و نیز آمده است: از دین پیداست که هر اندام ِ مردمان از آن ِ مینـُوی است؛ جان و هر روشنی ِ با جان از آن اورمزد است، گوشت، از آن ِ بهمن، رگ و پی از آن ِ اردیبهشت، استخوان از آن ِ شهریور، مغز از آن ِ سپندارمز، خون از آن ِ خورداد، و پشم و موی از آن ِ امردادند هنگامی که سوشیانس پیدا شود تا بدکاران را سزا دهد و دین را بگستراند، سپاهی بر می انگیزد و به کارزار دیو آشموغی (اَهـَلـمـوغـی، دیو بدعت) می رود. آن دیو به بالا و پایین زمین می دود و سرانجام می گریزد و در سوراخی نهان می شود و امشاسپند شهریور بر آن سوراخ فلز گداخته می ریزد و او را به بند می کشد تا سرانجام به دوزخ افتد."
ابوالفضل خطیبی در مقالهً خود چرا فریدون ضحاک را نکشت از اهلموغ (اهرموغ) در رابطه با فریدون (کورش سوم) و گرشاسپ (آترادات پیشوای آماردان شکست دهنده آشوریان در پای حصار شهر آمل مازندران) سخن به میان می آورد: "در فرگرد نهم متن پهلوی زند وهمن یسن (۱۵) ، روایت جالبی از ماجرای گرشاسپ و چگونگی کشته شده ضحاک به دست او در هزارۀ اوشیدرماه آمده که از آنجایی که برای بحث ما سخت اهمیت دارد، نخست عین آن را می آوریم و سپس سخن خود را پی می گیریم:
ـ پس اهلموغی (= بیدینی) از بهره(= درآمد) مقرری خواهد (= از درآمد، مقرری مرسوم را طلب کند)، به سبب اهلموغی و بدی<بدو> ندهند.
ـ و اهلموغ از آن کین برخیزد، بالای آن کوه دماوند، به سویی که بیوراسپ(= ضحاک)است، گوید که: « اکنون نه هزار سال است که، فریدون زنده نیست، چرا تو این بند را نگسلی و برنخیزی زیرا که این جهان پر از مردم است، و ایشان را از ور جمکرد برآورده اند».
ـ پس آن اهلموغ چون ایدون گوید، اژدهاک از بیم آنکه دیسۀ (=پیکر) فریدون به پیکر فریدون، پیش <او> برخیزد، نخست آن بند را نگسلد، تا آنگاه که اهلموغ آن بند <و> چوب را از بن بگسلد.
ـ پس زور دهاک افزوده گردد، بند را از بن بگسلد، به تازش ایستد(= شروع به حمله کند) و در جای(=فوراً) آن اهلموغ را بیوبارد (فروبرد، ببلعد) و گناه کردن را ، در جهان بتازد و بیشمار گناه گران کند و یک سوم از مردم و گاو و گوسفند و آفریدگان دیگر اورمزد را بیوبارد (فروبرد، ببلعد) و آب و آتش و گیاه را نابود کند و گناه گران کند.
ـ پس آب و آتش و گیاه، پیش اورمزد به گله ایستند.
ـ چنین گله کنند که: « فریدون را باز زنده کن! تا اژدهاک را بکشد، چه اگر تو ای اورمزد! تو این نکنی، ما در جهان نشاییم بودن.
ـ آتش گوید که: « روشنی ندهم» و آب گوید که:«نتازم».
ـ و پس من، دادار اورمزد، به سروش و ایزد نیریوسنگ (یا سروش) گویم که: «تن گرشاسپ سام را بجنبانند، تا برخیزد!».
ـ و پس سروش و ایزد نیریوسنگ به سوی گرشاسپ روند، سه بار بانگ کنند.
ـ و بار چهارم سام با پیروزگری برخیزد، پذیرۀ اژدهاک رود و او (اژدهاک) سخن او(گرشاسپ) و گرز پیروزگر بر سر <اژدهاک> بکوبد و <او را > بزند و بکشد.
ـ پس رنج و پتیاره از این جهان برود تا هزاره را به پایان رسانم.
ـ پس سوشیانس آفرینش را دوباره پاک سازد و رستاخیز و تن پسین باشد."
رمان اساطیری نویس وبلاگ سوشیانس که به نظر میرسد خود دکتر شروین وکیلی باشد، چنین تصویری از جنگ افسانه ای سوشیانت با دیو آشموغ به تصویر کشیده است: "سوشیانس با اسب به سوی اشموغ تاخت. اشموغ با شنیدن صدای سُم ضربه ها برگشت و او را دید. اما خشم و کینه ای که برای لحظه ای در چشمان سفید و مردمک خط مانندش درخشید چندان دوام نداشت. سوشیانس با اسب از کنارش گذشت و چنان محکم بر گردنش زد که سرِ بریده اش همچون گویی به هوا پرتاب شد. اشموغ بدون این که صدایی از حلقومش بیرون بیاید، بر بوته ها افتاد. سوشیانس همانطور به تاخت راهش را ادامه و سر راهش دو اشموغ دیگر را دید که سرشان را از لای درختان بیرون آوردند. پیاده بودند و انگار بین گیاهان به دنبال ردپای اسبش می گشتند. یکی از آنها پیش از آن که بتواند واکنشی نشان دهد با سینه ی دریده بر زمین افتاد و دومی در حالی که نعره می زد و به زبان خشن خودشان چیزی می گفت پا به فرار گذاشت. سوشیانس دنبالش کرد و در آستانه ی بخشی باز و خالی از درخت، به او رسید. شمشیرش را از پشت بر کتف اشموغ نواخت و بدنش را که زخم هولناک زردی در آن دهان گشوده بود به گوشه ای پرتاب کرد. تازه آن وقت بود که تعقیب کنندگان اصلی اش را دید.
بخش خالی از درختِ جنگل، دهها سوارکار خشمگین را در خود جای داده بود. همه صدای اشموغ فراری را شنیده بودند و چونان موجی از پیکرهای مهیب و غضبناک به سویش می تاختند. زره های غبارگرفته از میان رداهای چرک و قهوه ای شان پیدا بود و زیر آفتاب کم رمقی که از لابلای درختان جنگل می گذشت، می درخشید. تعدادشان بیش از آن بود که بتواند در برابرشان مقاومت کند. اما با این وجود خشمی که در درونش موج می زد چنان شدید بود که دوراندیشی در گرمای شعله هایش ناممکن بود.شقیقه هایش می تپید و ردای خیس از عرقش به تنش چسبیده بود. نعره ای از گلو بر آورد و اسبش را هی کرد و به سویشان تاخت."
این نماد های ملوخ یا بعبارت دیگر مردوک است که در بزرگترین و مهمترین همایش سران امیریکا و اروپا استفاده میشود.در این انجمن سری که هر ساله بر جنگل "بوهوم" انجام میشود فقط افراد بالارتبه و افشراف زاده اجازه ی حظور مییابند و ٢هفته به طول می انجامد.لازم به ذکر است که این انجمن حتی در طول جنگ جهانی دوم نیز به کار خود ادامه داده است را باهم مرور میکنیم:
هفته ی اول به صحبت های سیاسی،نظامی و... پرداخته میشود.گفتنی است که در هفته ی اول شرکت کنندگان تماماً حضور ندارند.در این میان میتوان به سران صیهونیسم،کمپانی های بزرگ جهانی،سرـیس جمهور امریکا و بسیاری از افراد شناخته شده ی جهانی نام برد
و اما هفته ی دوم:
خیلی از اعظا که به دلایلی نتوانسته بودند خود را برای هفته ی اول به اجلاس برسانند نیز به مجلس اضافه شدند و کار های شیطانی و سمبلیک اغاز میشود.بار ها شنیده اید که سالانه هزاران کودک در امریکا گم میشوند و جسدشان که پزشکی قانونی اعلام کرده بدون خون است در جای دوری پیدا میشود.بله این اجلاس شیطانی با قربانی کردن بچه ها و افراد در پای بت"مردوک/ملوخ"انجام میشود.تلاش های پلیس امریکا برای یافتن علت ثمری نداشت زیرا در هفته ی اول تحقیقات بدستور از سران امریکا پرونده مختومه شد
این ها گفته های جونز از مشاهداتش هست:
<< سپس کشیش در بارهی "بابل و صور نیک" صحبت کرد.میدانیم که تنها یک جغد و "صور نیک"وجود دارد.برای مدت مختصری توجهمان به خیمه های انسوی رود جلب شد و باعث شد از جغد منحرف شویم.ناگهان به خودم امد دیدم که: قایق قدیمی که از رود غربی می امد،با سواری شبیه به عزراـیل(البته نه از نظر ما که عزراـیل فرشته است،در اینجا منظور همان چهره ی وحشتناک است) قایق را هدایت میکرد و از اب عبور کرد،در قایق فرد دست و پا بسته ای بود که به حالت تعظیم درامده بود.او فرد قربانی را نزد کشیش اعظم برد که درپای جغد منتظر مانده بود
سپس ٢کشیش سیاه ان قربانی را گرفتند و به سمت بت جغد بردند در این میان قربانی التماس میکرد و صدای او از بلند گو به گوش میرسید ولی انها به گفته های او اعتنا نمیکردند.کشیش اعظم مشعل خاموشی را با مشعل جاویدان روشن کرد،سپس کشیش اعظم پایین رفت و هیزم هارا اتش زد. نا گهان تمام صلیب های فلزی که در طول ساحل بود به اتش کشیده شد.
من داشتم صلیب های سوخته،قربانی در پای جغد بزرگ،کشیش ها با ردای سرخ و سیاه و کشیش اعظم باردای نقره ای و شنل قرمز،یک جغد عظیم الجسه با شاخهای بزرگ،بانکداران،سرمایه داران،رهبران. را مشاهده میکردم این نهایت جنون بود >>
لازم به ذکر است که در کشور ماهم برای مبارزه ی سیاسی با این مسـله در کرمان بعد از نماز جمعه نماد ملوخ به اتش کشیده شدhttp://img.irna.ir/1391/13910229/80139198/80139198-2574666.jpg
_________________________________________________________
حالا دونستیم که "مردوک/ملوخ" چ خدای خونخوار و بدی بوده.
این متن زیر نشته های کورش هخامنشی پادشاه بزرگ ایران هست در کتیبه ی کورش که اولین منشور حقوق بشر جهانی شناخته شده.میخوام بخونین و تصمیم نهایی رو خودتون راجع به این مسـله بگیرید:
(اول باید توجه داشته باشیم که کورش فراماسون،یهودی کابالیسم،شیطان پرست نبوده) داخل متن به این اشاره شده که کورش اهورامزدا رو با مردوک و بَعَل یکی میدونه و طبق گفته ی کورش تو کتیبه کشتار و قربانی کردن مال زمان پادشاه قبل از کورش(نبونید) بوده
حالا هم بند ٢۶کتیبه رو براتون مینویسم که بخونید:
من برده داری را برانداختم،به بدبختی های انان پایان بخشیدم.فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود ازاد باشند و انان را نیازارند.فرمان دادم هیچیک از اهالی شهر را از هستی ساقط نکنند.مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
اینم بند شش کتیبه:
او (پادشاه قبلی)کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از ان نبود ... هر روز کارهای ناپسند میکرد،خشونت و بدکرداری.
بند هفت:
او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت.او با مقررات نامناسب در زندگی مردم دخالت میکرد.اندوه و غم را در شهر ها پراکند.او از پرستش مردوک خدای بزرگ روی برگرداند.
این بند بنظرم خیلی مهمه به معنیش فکر کنین (بند پنجم):
معبد بدلی از نیایشگاه'١' "اِسَگیلَه"برای شهر "اور" ساخت.
تو توضیحات پاورقی که براتون نوشتم به این هم اشاره شده که معبد جدید و من دراوردی توسط اون پادشاه به رنگ ابی(که خودتون توضیحات رنگ ابی رو یکبار مفصل درباره خدایان مثل کریشنا داده بودین"رنگ شیطانی")بوده و قبل از اون کلاً سبک و پرستش مردوک واقعی که کورش با اهورامزدا اون رو یکی میدونه فرق میکرده.
(یادتون نره پاورقی رو بخونید که در اصل توضیحات بند پنج هست)
"""""پاورقی"""""
١-"اِسَگیلَه/اِزاگیلا" نام نیایشگاه بزرگ مردوک یا خدای بزرگ است.این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی "اِزَگین"در"اَرَتَه" دارد که در حماسه سومری "اِنمِرکار و فرمانروای اَرَتَه" بازگو شده است.اقای جهانشاه درخشانی(باستان شناس معروف) در اریاییان،مردم کاشی و دیگر ایرانیان(تهران.١٣٧٢،ص ۵٠٧)، "اِزَگلین" را به معنی "سنگ لاجورد"میداند.از سوی دیگر کاسیان نیز رنگ ابی را رنگ خدا بشمار می اورند و "کاشّو/کاسّو"،نام بزرگ خدای انان به معنای "رنگ ابی"است.همچنین برای اگاهی از پیوند اَرَته با نواحی باستانی حاشیه ی حلیل رود در جنوب جیرفت بنگرید به:مجیدزاده،یوسف،جیرفت کهن ترین تمدن شرق،تهران،١٣٨٢
________________________________________________________
عزیزان توجه کنید منظور اصلی از بند اخر(سخنان کورش)این نبود که نظر هاتون رو از یک خدای زشت و خونخوار تغییر بدم بلکه منظور اینه که شیطان پرستان و فراماسونر ها با استفاده از اسم قدیمی مردوک،خدایی کاملاً با ویژگی های جدید و من دراوردی ساختن که اعمالشون رو انجام بدن.
در واقع مردوک فعلی و شناخته شده بشدت پست و شیطانی هست ولی این مطلب برای روشن سازی اون دسته از افراد هست که به تاریخ علاقه دارند و احتمالاً نام مردوک رو همتراز نام اهورامزدا شنیدن و از طرف دیگه اطلاع رسانی درباره اجلاس جنگل "موهم" و خدای پست"ملوخ/مردوک"،میخواستم فکر نکنند که ایرانیان باستان هم چنین اعمال قبیحی انجام میدادن.
..
:: موضوعات مرتبط:
فراماسونري ,
,
:: برچسبها:
مردوک خدای خون خوار ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0